English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6975 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
handy U بادست انجام شده
handiest U بادست انجام شده
handwork U بادست انجام شده
handier U بادست انجام شده
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
administering U انجام دادن اعدام کردن
to go to U رسیدگی کردن انجام دادن
do U انجام دادن کفایت کردن
consummate U انجام دادن عروسی کردن
consummated U انجام دادن عروسی کردن
consummates U انجام دادن عروسی کردن
consummating U انجام دادن عروسی کردن
complete U کامل کردن انجام دادن
administers U انجام دادن اعدام کردن
completes U کامل کردن انجام دادن
administered U انجام دادن اعدام کردن
completed U کامل کردن انجام دادن
completing U کامل کردن انجام دادن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
huddled U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate U باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddle U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddling U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
paddles U بادست نوازش کردن
manipulates U بادست عمل کردن
paddled U بادست نوازش کردن
paddle U بادست نوازش کردن
manipulate U بادست عمل کردن
manipulated U بادست عمل کردن
paddling U بادست نوازش کردن
to turn off U خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
mutualize U بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
kwon U ضربه زدن بادست و خرد کردن با پا
commit U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
load U کاری که باید انجام شود
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
loads U کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
have U باعث انجام کاری شدن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
undertake U توافق برای انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
backlogs U کاری که باید انجام شود
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com